حادثهای اتفاق افتاده، در تجمع سبزها، عکس امام را پاره کردند و آتش زدند. صداوسیما که همیشه متهم است واقعیات را نمیگوید و صدای معترضان را به مردم نمیرساند، این بار گزارشی از آن واقعه را نشان داد، آن وقت مدعیان خط امام و سبزهای محترم و بزرگان سبز و بلاگرهای سبز، به جای آنکه درباره آن ماجرا و آن حادثه صحبت بکنند و خیر سرشان آنرا محکوم کنند و به جای آنکه یک بار و فقط یک بار در این چند ماه گذشته از شعارها و حرکات ضدانقلابی و ضدامامی حامیان خود برائت بجویند، از صداوسیما طلبکار شدهاند که چرا باطن واقعی برخی از سبزها را به مردم نشان داده است؟! (انگار دانستن همیشه هم حق مردم نیست!)
اول از همه شیخ اصلاحات بود که به جای محکوم کردن این اقدام، مدعی شد فیلم پخش شده از تلویزیون مونتاژی بوده است! بعد از کروبی بقیه اصلاحطلبان هم یک به یک پخش این تصاویر را از تلویزیون محکوم کردند و نه البته خود آن اقدام را. موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی هم که معمولا موقع اهانت به سیدحسن خمینی خونش به جوش میآید، اینبار بعد از چند روز سکوت به صحنه آمد و باز به جای محکوم کردن اقدام سبزهای ضدامام، صداوسیما را محکوم کرد!
روزنامه جمهوری اسلامی هم که اخیرا میرحسین موسوی را به مقدسات خود و به خط قرمز اصلی خود، یعنی هاشمی رفسنجانی اضافه کرده، برای احیای آبروی موسوی با او تماس گرفت و نظرش را درباره اهانت به امام پرسید. موسوی هم مثل بقیه دوستانش آنرا مشکوک دانست! بلاگرهای سبز هم مثل بزرگان دنیای حقیقی خود، این مساله را به کنفرانس برلین و کارناوال روز عاشورا ربط دادند، اما یک اشاره کوچک هم به این مساله نکردند که چرا باید در میان آنها، افرادی وجود داشته باشند که به امام توهین کنند؟
جالبتر از همه اینها، آقای شیخ یوسف صانعی که مثلا مرجع تقلید است و قرار است رفتار و گفتارش بر اساس عدالت باشد، خیلی راحت سبزهای ضدامامی را تبرئه کرد و همه آن توهینها را به طور یقین به طرف مقابل نسبت داد و نه حتی به صورت احتمال! وقتی مرجع تقلید این جماعت اینطور قضاوت کند، آن وقت چه انتظاری باید از مقلدان سیاسی او داشته باشیم؟ البته ظاهرا در این مورد خاص، جناب مرجع تقلید از مقلدان خود تقلید کرده است. چون این جماعت مدتهاست که خشونت حامیان خود را به طرف مقابل نسبت میدهند. قبلا هم میرحسین موسوی اقدام حامیان سبزپوش خود را در آشوب و آتش زدن بانکها و اتوبوسها، به بسیج و بسیجیان و لباسشخصیها نسبت داده بود!
حقیقتا نمیدانم این آقایان و خانمهای اصلاحطلب و سبز، به دنبال چه چیزی هستند؟ چرا با خودشان تعارف دارند؟ آیا درک این مساله که در میان سبزها، عدهای هرچند اندک وجود دارند که مخالف با انقلاب و امام هستند، خیلی سخت است؟ چرا حتی در مسالهای چون اهانت به امام خمینی هم نگران از دست دادن هواداران افراطی خود هستند و حاضر نیستند کمترین واکنشی به آنها نشان بدهند؟ چرا یک بار هم که شده با خودشان خلوت نمیکنند و تعارفات سیاسی و جناحی را کنار نمیگذارند.
فرض کنیم پیروزی در انتخابات آنقدر مهم است که آنها نمیتوانند به خاطر مصالح جناحی، شکست خود را باور کنند، اما آیا امام خمینی و ارزشهای انقلاب اسلامی هم جزو مسائل سیاسی و جناحی و گروهی است که به راحتی از کنار این توهینها میگذرند؟ چشمها را بستن و حقیقت ماجرا را ندیدن و همه تقصیرها را گردن دیگران انداختن، چه مشکلی را حل میکند؟ اصلا فرض کنید همهی اهانتهای صورت گرفته توسط اصلاحطلبان از گذشته تا حال، از طرف ما بوده، آیا مدعیان خط امام حاضرند آنرا محکوم کنند؟ اگر واقعا حاضرند، ما همه این اتهامات را به گردن میگیریم!
ما توهین چند سال پیش روزنامه اصلاحطلب و خط امامی «حیات نو» را به امام خمینی به عهده میگیریم! کار خودمان بود. ما اعتراف میکنیم که اکبر گنجی هم نفوذی ما در جریان اصلاحات بود و به دستور مستقیم ما گفته بود «اکنون اندیشههای خمینی را باید در موزههای تاریخ جستجو کرد!» ما مسئولیت حملات پیاپی رسانههای اصلاحطلب را به اندیشههای امام خمینی به عهده میگیریم. ما آتش زدن عکس امام خمینی را هم در مراسم 16 آذر امسال به عهده میگیریم و اعتراف میکنیم در میان حامیان سبزپوش موسوی نفوذ کرده بودیم تا آنها را بدنام کنیم! (چون بعضی سبزها ادعا میکنند که اقدام تلویزیون در پخش این تصاویر، برای ضربه زدن به نخست وزیر امام بوده است! معلوم میشود که این آدمها امام را برای خودشان میخواهند، نه برعکس، چون برای موسوی بیشتر ناراحتند تا امام خمینی!) اصلا حالا که قرار است اعتراف کنیم، همه جملات زیر هم کار خودمان بوده که با نفوذ به رسانههای اصلاح طلب آن را منتشر کرده بودیم:
«حکومت ولایی با حکومت جمهور در تعارض است» (راه نو 3 مرداد 77) «نظریه کشف در باب ولایت فقیه (دیدگاه امام خمینی) غیرعلمی و مخالف امنیت ملی است» (روزنامه جامعه 29 تیر 77) «جامعه ولایی انحصارگر و مستبد است» (پیام هاجر اردیبهشت 77) «ولایت فقیه یعنی خودکامگی و توسعه سیاسی نفی خودکامگی است» (نشریه آبان 10 مرداد 77) «نظریه عینیت سیاست و دیانت (دیدگاه امام خمینی و شهید مدرس) زاییده افکار عامیانه و قدیمی است» (نشریه آبان شهریور 77) «امام خمینی و شهید نواب صفوی خشونتگرا و کسروی و حکیمیزاده اصلاحطلب بودهاند!» (روزنامه نشاط اسفند 77) «ولایت فقیه همان دیکتاتوری صالحان است و نظام جمهوری به عنوان دستاورد بزرگ بشریت، بهترین راه برای جلوگیری از دیکتاتوری است» (روزنامه خرداد، مهرماه 78) «قطع رابطه با آمریکا، خواسته تحمیلی یک نفر بر کل مردم ایران است، دوران تکگویی به سر آمده است» (هفته نامه آبان شماره 265) «مبانی و اصول آیت الله خمینی که متکی به فقه و سنت شیعه است، دیگر کارآمد نیست» (یوسفی اشکوری روزنامه جهان اسلام 11 خرداد 78)
حالا راضی شدید؟ این البته تنها بخش کوچکی از توهینهای صورت گرفته به امام خمینی بود. اینها توهین به عکس امام نبود، توهین به اندیشههای امام بود. اتفاقا حرف ما این است که مشکل اصلی این جماعت همان اندیشه امام است. این توهینها هم از طریق تلویزیون پخش نشده بودند، بلکه توسط رسانهها و روزنامههای دوم خردادی منتشر شده بودند. پس آقایان و خانمهای سبز! بیایید و برای یک بار هم که شده این اهانتها را محکوم کنید. برای یک بار هم که شده طلبکاری خودتان را از امام و انقلاب و از مردم کنار بگذارید. برای یک بار هم که شده عناوین و القاب 20 سال پیش خود را کنار بگذارید و یار امروز امام باشید.
اینکه روبروی هم بنشینید و القاب و افتخارات گذشته خود را به همدیگر تعارف کنید و به یاد همدیگر بیاورید و خودتان را خط امامی بنامید، چه مشکلی را حل میکند؟ تا کی قرار است با القاب 20 سال پیش زندگی کنید؟ اینکه برای رسیدن به مقاصد جناحی و سیاسی، خود را یار و یاور همیشگی امام بدانید، آن وقت کاری کنید که در میان حامیان شما به امام بد بگویند و به او اهانت کنند، طبق چه معیاری پذیرفتنی است؟ اصلا چرا این جریان باید آنقدر بیدر و پیکر باشد که هر کسی حتی مخالف امام و اهانتکننده به امام هم عضوش باشد؟
میتوان به هر بهانهای و برای توجیه امروز خود، ادعا کنیم که تنها یاران واقعی امام ما بودیم و ما هستیم. میتوان تا همیشه تاریخ خودمان را نخستوزیر امام بدانیم و به دشمن امام هم نامه بنویسیم! میتوانیم سر خود کلاه بگذاریم و همه اینها را توطئه برای حذف یاران امام بدانیم، مشکلی نیست اما مطمئن باشیم که امروز با بیست سال پیش و ده سال پیش خیلی فرق دارد. مردم ایران هم خیلی با گذشته فرق دارند. اگر مردم روزی بخاطر احترام به امام، به وابستگان ایشان با هر طرز تفکری علاقه داشتند، امروز دیگر برای آدمهایی از جنس کروبی و موسوی سینه نمیزنند. چرا که مردم عقلشان را تعطیل نمیکنند و دیگر به خاطر القاب و عناوین کسی را تقدیس نمیکنند. امروز رفتار و گفتار آدمهاست که مورد قضاوت قرار میگیرد. اصلاحطلبان هم اگر واقعا میخواهند دوباره مورد اقبال مردم قرار بگیرند باید فکری برای این مشکل خود بکنند. یا حمایت اقلیت افراطی خود را بخواهند یا حمایت اکثریت مردم ایران را.